حتی اگر اشاره کنی می بهاری ام ...!
1-با بچه های دانشکده ( دانشگاه تهران) قرار گذاشتیم یک شنیه ها دور هم باشیم و«نظریه های درمان پروچاسکا »بخوانیم . وضمناانواع درمان را روی یک فرد داوطلب اجرا کنیم ! وطبیعتا ازآنجا که تا دو هفته پیش(یعنی زمان تصممیم گیری برای برگزاری جلسات کتاب خوانی وانتخاب درمانگر ومراجع) این طوفانی، افسردگی حادی را تجربه میکرد چه کسی بهتر از او برای داوطلب شدن واجرای فنون شناخت درمانی!
وشما فرض کنید که بعد از دوهفته ودرگیر شدن با فضای دانشگاه جدید( الزهرا) وتلاش درجهت رفع افسردگی واتفاقا موفق شدن در این باره، دوستان هنگام درمان این مورد افسرده دچار درماندگی شوند! وهمه با هم اذعان کنند مشکلی که این داوطلب عنوان میکند نشان میدهد که او ، کیس کلاسیک روانکاوی است ! وبا زهم تصور کنید بازی کردن نقش مراجع برای درمان روانکاوی هم بیفتد گردن همین مراجع بخت برگشته!آن وقت است که پته ی تمامی امیال ناهوشیار این جانب رو میشود!!
بزرگترین مشکلی که قرار شد در هفته من روی بنده طوفانی کار بشه بحث ایده ال بودن وکمال طلبیمه ! واتفاقا به مقاله ی برخوردم که دکتر بشارت خودمون کار کرده ومقایسه کرده رضایت زناشویی رو با الگوهای کمال طلبی منفی ومثبت ! برام جالب شده !میخوام برم مقاله رو درست بخونم واحتمالا پرسشنامه کمال طلبی رو پر کنم ! اصولا یکی از معضلات شخصیتی من همین ایده ال گرایی وکمال طلبیمه ... که گاهی به شدت زندگیم رو مختل میکنه واتفاقا گاهی که با بابا درباره ی شیوه های تربیتیش حرف میزنیم به همین نکته اشاره میکنم ، اینکه یک جورهای تلاش کرده من رو خیلی بزرگتر از اونچه که هستم ( به نسبت سنی) بدونه وطبیعتا برخوردهاش هم خیلی بزرگتر ازسن من بود. این ماجرا البته از جهاتی خوب بود ؛ اینکه تو جلوتر از زمانت وهم سن وسالانت فکر کنی ، اینکه مثلا در 11 -12 سالگی تجربیات بزرگی داشته باشی و... اینکه در دوره راهنمایی وحتی دبیرستان خلوتت رو افکاربزگتر از خودت پر کنه ؛ اما با همه این مزایا گاهی این فکر میکنم کاش کمی هم در زمان خودم حرکت میکردم ... خلاصه که خود کاوی های شخصی من قرار به جمع گروه پژوهش هم کشیده بشه واین، هم برام جالبه وهم کمی ترسناک! البته اگه خود فروید میومد ومیگفت میخوام روانکاویت کنم کمتر میترسیدم تا اینکه تو جمع بچه های روانم کاویده بشه !!اما در مجموع تجربه ی جالبی خواهد بود که به وقتش نگاشته خواهد شد
چه خوب که بچه ها هستند ...
که از پل مدیریت تا گیشا راه کوتاهی است وبه قول فاطمه به اندازه ای که در دانشگاه خودم رویت میشم، در دانشکده سابق هم میتوان اینجانب را یافت!
2-بابا مسیج زده : اگه میخوای روز عرفه کربلا باشی 370 تومن مرحمت فرما! میگم : داری بهم بدی تا عید بهت پس بدم ؟ ، میگه : مث وام دانشگاه دیگه !!، میگم : من تا کارم درست بشه وبرم سرکار از دین شما میام بیرون تا نرفتم زحمتش باشماس چراشرمنده ام میکنی :( میگه دشمنت شرمنده عزیز دلم خواستم با دخترم شوخی کنم اینم یه جور اس ام اس بازی :) میگم لپتو بچشم حاج اقا من تا اخر عمر زیر سایه اتم ...
بابا رو دوست دارم
بودنش رو ،
شوخی های محجوبش رو
حریم همیشه حفظ شده ی بینمون رو ،
وحتی اختلاف نظر های سیاسیمون رو ! اینکه هنوز معتقده مجیدی کار خوبی کرد که در دیدار هنرمندان(!) با آقای خامنه ای شرکت کرد وحرف زد ومن ،که معتقدم نباید میرفت؛حالا با اتفاقی که در دیدار نخبگان دانشجو با رهبری افتاده، بازهم همان اختلاف گل کرده وبه شوخی میگه : نباید میرفت ! مث مجیدی !میگم: حاجی: تیکه ننداز ! اتفاقا حرفای این دانشجو کلی با مال مجیدی فرق داشت ؛ حرفای مجیدی نه خودآقای خامنه ای رو تحث تاثیر داد( که حتی ایشون با تمسخر به مجیدی گفت : شما احساساتی شدی!!!!)ونه فضای جامعه رو ،درحالی که حرفای این دانشجوهم آقای خامنه ای رو کمی عصبانی کرد( به گفته دوستان حاضر در اونجا) وهم فضای جامعه رو تحت تاثیر قرار داد ، این یعنی تاثیر گذاری...وحکومت وحکومتیان ایران نیازمندبیدار شدن از خوابی هستند که خود د رفرو رفتن در آ بزرگترین سهم رو دارد...
خلاصه که بابا همچنان هست واگر خدا بخواهد واباعبدالله بطلبد، هم سفر خواهیم بود با بابا ومامان درسفری که سال هاست منتظرش هستم...شیرینی سفر کربلا یک طرف، بودن این دو در کنارم یک طرف
جدی باشد اعلام عموم خواهیم کرد ، اگرچه که اینجامدتهاست از عمومی بودن خارج شده وبیشترمجالی است برای نوشتن خودمان!
3-انگار 4شنبه توی حیاط دانشگاه تهران، تجمع داریم ؛نیت رفتن است وحضور اگر خدابخواهد وکلاس زبان بگذارد!
4-ودرآخر برای تو ... که نیستی ... که نبودنت را بدجور حس میکنم مثل نبودن چتر توی هوای بارانی این روزها...
پاییز زرد کرده مرا قول میدیهی
فردااگر بهار بیاید بکاری ام؟
دارم شکست میخورم از لشکری عظیم
برخیز با سپاه نگاهت به یاری ام